دستهای خالی

وبلاگ علمی، سیاسی ، اجتمایی ، تحلیلی

دستهای خالی

وبلاگ علمی، سیاسی ، اجتمایی ، تحلیلی

نقش زن در ساختن تاریخ

نقش زن در ساختن تاریخ بحثى درباره نقش زن در تاریخ مطرح است که آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشى دارد یا ندارد و اصلا نقشى مى تواند داشته باشد یا نه ؟ باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟ همچنین از نظر اسلام این قضیه را چگونه باید بر آورد کرد؟ (429) 419- تاریخ مذکر و مؤ نث تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکر - مؤ نث است . حادثه اى است که مرد و زن هر دو در آن ...

نقش زن در ساختن تاریخ

بحثى درباره نقش زن در تاریخ مطرح است که آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشى دارد یا ندارد و اصلا نقشى مى تواند داشته باشد یا نه ؟ باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟ همچنین از نظر اسلام این قضیه را چگونه باید بر آورد کرد؟ (429) 419- تاریخ مذکر و مؤ نث تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکر - مؤ نث است . حادثه اى است که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند، ولى مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش . معجزه اسلام اینهاست ، مى خواهد دنیاى امروز بپذیرد، مى خواهد به جهنم نپذیرد، آینده خواهد پذیرفت . 420- نقش زنان در روز عاشورا ما در حادثه کربلا به جریان عجیبى برخورد مى کنیم و آن اینکه مى بینیم در این حادثه ، مرد نقش دارد، زن نقش دارد، پیر و جوان و کودک ، نقش دارند. سفید و سیاه نقش دارند، عرب و غیر عرب نقش دارند، طبقات و جنبه هاى مختلف نقش دارند، گویى اساسا در قضا و قدر الهى مقدر شده است که در این حادثه ، نقش هاى مختلف از طرف طبقات مختلف ایفا بشود، یعنى اسلام نشان داده بشود کک اینکه عرض مى کنم زن نقش دارد، منحصر به زینب - سلام الله علیها - نیست . در این زمینه داستانها داریم . ما در کربلا یک زن شهید داریم و آن زن جناب عبدالله عمیر کلبى است .دو زن دیگر داریم که رسما وارد میدان جنگ شده اند، ولى ابا عبدالله مانع شد و به آنها امر فرمود که برگردید و آنها برگشتند، مادرهایى ، ناظر شهادت فرزندانشان بوده و این را، در راه خدا به حساب آورده اند.همچنین ما در کربلا، پانزده نفر به نام موالى مى بینیم . مخصوصا که یکى از آنها به نام مولى خوانده شده است : مولى شوذب ، مولى عابس بن عبید.علماى بزرگى مثل مرحوم حاجى نورى و مرحوم حاج شیخ عباس قمى ، این را تاءیید کرده اند.. اشتباه نشود، منظور از مولا عابس ، این نیست که غلام یا آزاد شده عابس بوده ، بلکه به این معنى است که هم پیمان او بوده ، و گفته اند که در جلالت قدر و شخصیت اجتماعى ، از عابس بزرگ تر بوده است .(430) 421- نقش زنان در عاشورا ظاهرا تمام زنانى که نقشى داشته اند در جهت خوب بوده است ، نظیر زن زهیر بن القین و زن عبدالله بن عمیر کلبى (ام وهب ) و رباب دختر امرء القیس (همسر امام )، ایضا زنى از قبیله بکر بن وائل . براى این زنها رجوع شود به بررسى تاریخ عاشورا سخنرانى هشتم ، ص 164. ایضا اواخر انصار الحسین بحث هاى جالبى در این زمینه از نظر جمع آورى دارد.(431) بخش دوم : کربلا تجلى گاه شخصیت حضرت زینب الف : حال زینب (ع ) در شب عاشورا 422- در دل زینب (س ) چه گذشت ؟! در دل زینب (س ) چه گذشت ؟! زینب (س ) در داخل یکى از خیمه هاست ، ظاهرا دارد زین العابدین را پرستارى مى کند. صدا را از بیرون شنید. فورا بیرون آمد دید لشکر دشمن است که دارد حلقه محاصره را تنگ تر مى کند. آمد دست زد به شانه ابا عبدالله ، برادر! بلند شو، نمى بینى ؟ نمى بینى ؟ ببین چه خبر است . حسین سر را بلند مى کند و بدون اینکه توجهى به این لشکر بکند. مى گوید: من الان در عالم رؤ یا جدم را دیدم ، به من بشارت و نوید داده گفت : حسینم ! تو عن قریب به من ملحق مى شوى . خدا مى داند در این حال در دل زینب (س ) چه گذشت . 423- شب جانسوز زینب شب عاشورا است . شبى است که ما اگر درست به احوال شهیدان کربلا وقت کنیم ، از طرفى وقتى آن حماسه را مى بینیم ، روحمان به هیجان مى آید، قلبمان تکان مى خورد، و از طرف دیگر متاءثر مى شویم . دلایلى در کار است که به اندازه اى که در شب عاشورا بر زینب (س ) سخت گذشت ، بر هیچ کس سخت نگذشت ، و باز به اندازه اى در این شب به ایشان سخت گذشت ، در هیچ موقع دیگرى نگذشت ، چون در روز عاشورا مثل اینکه وضع روحى زینب خیلى قوى بود، و با جریان هایى ، قوى تر و نیرومندتر شد. 424- پرستار حضرت سجاد دو حادثه در این شب پیش آمده که زینب را خیلى منقلب کرده است : یکى در عصر تاسوعاست و دیگر در شب عاشورا. در این شب ابا عبدالله برنامه خیلى مفصلى دارد.یکى از برنامه ها اینست که به کمک اصحابش اسلحه را براى فردا آماده مى کنند. مردى است به نام جون یا هون ، آزاد شده ابوذر غفارى است . متخصص در کار اسلحه سازى بود. خیمه اى به سلاح ها اختصاص داشت ، و این مرد در آن خیمه مشغول آماده کردن سلاح ها بود. ابا عبدالله آمده بود از او سرکشى بکند. اتفاقا این خیمه مجاور است با خیمه زین العابدین که بیمار بود و زینب (س ) از او پرستارى مى کرد. این دو خیمه نزدیک یکدیگر است و ابا عبدالله دستور داده بود چادرها را در آن شب نزدیک به همدیگر برپا کنند، به طورى که طناب ها داخل یکدیگر بود. 425- ناگهان بغض زینت ترکید! راوى این حدیث ، زین العابدین است ، مى گوید: عمه ام زینب مشغول پرستارى بود.پدرم آمده بود در چادر اسلحه و نگاه میکرد ببیند این مرد اسلحه ساز چه مى کند، من یک وقت دیدم پدرم دارد با خودش شعرى را زمزمه مى کند، دو سه باز هم تکرار کرد: یا دهراف لک من خلیل کم لک بالاشراق والاصیل و صاحب و طالب قبیل والدهر لا یقنع بالبدیل و انا الامر الى الجلیل . اى روزگار! تو چقدر پستى ! چگونه دوستان را از انسان مى گیرى ! بله ، روزگار چنین است ، ولى امر به دست روزگار نیست ، امر به دست خداست ، ما راضى به رضاى الهى هستیم ، ما آنچه مى خواهیم که خدا براى ما بخواهد. زین العابدین مى گوید: من مى شنوم ، عمه ام زینب هم مى شنود. سکوت معنى داد و مرموزى میان من و عمه ام بر قرار شده است . دل مرا عقده گرفته است ، به خاطر عمه ام زینب نمى گریم ، عمه ام زینب دلش پر از عقده است ، به خاطر اینکه من بیمارم نمى گرید. هر دو در مقابل این هجوم گریه مقاومت مى کنیم . ولى آخر زینب یک مرتبه بغضش ترکید. (زن است ، رقیق القلب است .) شروع کرد بلند بلند گریستن ، فریاد کردن ، ناله کردن که اى کاش ‍ چنین روزى را نمى دیدم ، اى کاش جهان ویران مى شد و زینب چنین ساعتى را نمى دید. با این حال خودش را رساند خدمت ابا عبدالله علیه السلام و ابا عبدالله آمد نزد زینب ، سر او را به دامن گرفت : او را نصیحت و موعظه کرد: یا اخیه ! لا یذهبن بحلمک الشیطان ؛ خواهر جان ! مراقب باش شیطان تو را بى صبر نکند، حلم را از تو نرباید اینها چیست که مى گویى ؟! اى کاش روزگار خراب بشود یعنى چه که ؟! چرا روزگار خراب بشود؟! مردن حق است ، شهادت حق است ، شهادت افتخار ماست ، جرم پیغمبر از من بهتر بود. پدرم على ، مادرم زهرا، برادرم حسن ، همه اینها از من بهتر بودند، همه اینها رفتند، من هم مى روم ، تو باید مواظب باشى ، بعد از من سرپرستى قافله را بکنى ، سرپرستى اطفال مرا بکنى . زینب در حالى که مى گریست ، با صداى نازکى گفت : برادر جان ! همه اینها درست ، ولى هر کدام از آنها که رفتند، من چند نفر و حداقل یک نفر را داشتم که دلم به او خوش بود. آخرین کسى که از ما رفت ، برادر ما حسن بود.دل من تنها به تو خوش بود. برادر! اگر تو از دست زینب بروى ، دل زینب در این دنیا به چه کسى خوش باشد؟ 426-شخصیت والاى حضرت زینب همین که ایام عاشورا سپرى مى شود و زینب ، حسین علیه السلام را با آن روحیه قوى و نیرومند و با آن دستورالعمل مى بیند، زینب دیگرى مى شود که دیگر احدى در مقابل او کوچکترین شخصیتى ندارد. (432) ب : عصر عاشورا، نقطه آغاز تجلى زینب 427- صبر حضرت زینب (ع ) دیگر از جوانانى که در کربلا شهید شد و مادرش حضور داشت ، عون بن عبدالله ین جعفر فرزند جناب زینب کبرى سلام الله علیها است . یعنى زینب (س ) شاهد شهادت پسر بزرگوارش بود. از عبدالله بن جعفر شوهر زینب دو پسر در کربلا بودند که یکى از زینب و دیگرى از زن دیگر بود و هر دو شهید شدند. بنابر این پسر زینب نیز در کربلا شهید شده است . و یکى از آن عجایبى که تربیت بسیار بسیار عالى این بانوى مجلله را مى رساند، این است که در هیچ مقتلى ننوشته اند که زینب چه قبل و چه بعد از شهادت پسرش نامى از او برده باشد. گویى اگر مى خواست این نام را ببرد، فکر مى کرد که نوعى بى ادبى است . یعنى ابا عبدالله ! فرزند من قابل این نیست که فداى تو شود مثلا در شهادت على اکبر، زینب از خیمه بیرون دوید و فریاد: زد: یا اخیه و ابن اخیه ! که فریادش فضا را پر کرد، ولى هیچ ننوشته اند که در شهادت فرزندش چنین کارى کرده باشد.(433) 428- قافله سالارى حضرت زینب ابا عبدالله اهل بیت خودش را حرکت مى دهد براى اینکه در این تاریخ عظیم ، رسالتى را انجام دهند، براى اینکه نقش مستقیمى در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالارى زینب ، بدون آنکه از مدار خودشان خارج بشوند. (434) 429- تجلیگاه حضرت زینب از عصر عاشورا، زینب تجلى مى کند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئیس قافله اوست ، چون یگانه مرد، زین العابدین - سلام الله علیه - است که در این وقت به شدن مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلى پسر زیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچ کس ‍ نباید باقى بماند، چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند. ولى بعد خودشان گفتند: این خودش دارد مى میرد! و این هم خودش بک حکمت و مصلحت خدایى بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن على باقى بماند. یکى از کارهاى زینب ، پرستارى امام زین العابدین است .(435) 430- زینب در اسارت طاغوت امام زین العابدین فرمود: ما دوازده نفر بودیم و تمام دوازده نفر را به یک زنجیر بسته بودند که یک سر زنجیر به بازوى من و سر دیگر آن به بازوى عمه ام زینب بسته بود(436). 431- مرثیه سوزناک حضرت زینب در عصر روز یازدهم ، اسراء را آوردند و سوار کردند بر مرکب هایى (شتر یا قاطر یا هر دو) که پالانهاى چوبین داشتند و مقید بودند که اسراء پارچه اى روى پالان ها نگذارند براى اینکه زجر بکشند. بعد اهل بیت خواهش این بود: قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسین ؛ گفتند، شما را به خدا، حالا که ما را از اینجا مى برید، ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید، براى اینکه مى خواهیم براى آخرین بار با عزیزان خودمان خداحافظى کرده باشیم . در میان اسراء تنها امام زین العابدین بودند که به علت بیمارى پاهاى مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودن ، دیگران روى مرکب آزاد بودن . وقتى که به قتلگاه رسیدند، همه بى اختیار خودشان را از روى مرکب ها به روى زمین انداختند. زینب - سلام الله علیها - خودش را مى رساند به بدن مقدس ابا عبدالله ، آن را به یک وضعى مى بیند که تا آن وقت ندیده بود، بدنى مى بیند بى سر و بى لباس . با این بدن معاشقه مى کند و سخن مى گوید: بابى المهموم حتى قضى ، بابى العطشان حتى مضى آنچنان دلسوز ناله کرد که : فابکت والله کل عدو و صدیق ؛ یعنى کارى کرد که اشک دشمن جارى شد، دوست و دشمن به گریه در آمدند. (437) 432- تسلیت گویى حضرت زین العابدین مجلس عزاى حسین را براى اولین باز زینب ساخت . ولى در عین حال از وظایف خودش غافل نیست . پرستارى زین العابدین به عهده اوست ، نگاه کرد به زین العابدین دید حضرت که چشمش افتاده به این وضع آنچنان ناراحت است کانه مى خواهد قالب تهى کند، فورا بدن ابا عبدالله را گذشت آمد سراغ زین العابدین ؛ یا بن اخى ! پسر برادر! چرا تو را در حالى مى بینیم که مى خواهد روح تو از بدنت پرواز بکند؟ - عمه جان چطور مى توانم بدن هاى عزیزان خودمان را ببینیم و ناراحت نباشم . زینب در همین شرایط شروع مى کند به تسلیت خاطر دادن به زین العابدین . (438) 433- آگاهى حضرت زینب از واقعه عاشورا ام ایمن زن بسیار مجلله اى است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعد آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است . کسى است که از پیغمبر روایت مى کند. این پیر زن سال ها در خانه پیغمبر بود. روایتى از پیغمبر را براى زینب نقل کرده بود، ولى چون روایت خانوادگى بود؛ یعنى مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود، زینب یک روز در اواخر عمر على علیه السلام براى اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است ، آمد خدمت پدرش : یا ابا! من حدیثى این چنین از ام ایمن شنیده ام ، مى خواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است ؟ همه را عرض کرد، پدرش تاءیید کرد و فرمود: درست گفته ، ام ایمن ، همین طور است .(439) 434- زینب (ع )، نقل حدیث مى کند! زینب در آن شرایط این حدیث (ام ایمن ) را براى امام زین العابدین روایت مى کند در این حدیث آمده است این قضیه فلسفه اى دارد مبادا در این شرایط خیال بکنید که حسین کشته شد و از بین رفت . پسر برادر! از جد ما چنین روایت شده است که حسین علیه السلام همین جا که اکنون جسد او را مى بینى ، بدون اینکه کفتى داشته باشد، دفن مى شود و همین جا، قبر حسین ، مطاف خواهد شد. بر سر تربت ما چون گذرى همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود آینده را که اینجا گفته اهل خلوص خواهد بود، زینب براى امام زین العابدین روایت مى کند. بعد از ظهر مثل امروزى را که یازدهم بود، عمر سعد با لشکریان خودش ماند براى دفن کردن اجساد کثیف افراد خود.ولى بدنهاى اصحاب ابا عبدالله ، همانطور ماندند. بعد اسراء را حرکت دادند (مثل امشب که شب دوازدهم است )، یکسره از کربلا تا نجف که تقریبا دوازده فرسخ است . ترتیب کار را این چنین داده بودند که روز دوازدهم ، اسراء را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دید به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند. (440) ج : تجلى شخصیت حضرت زینت در اسارت 435- رشد زینب در حادثه کربلا یکى از زنان اسلام که مایه افتخار جهان است زینب کبرى علیه السلام است ، تاریخ نشان مى دهد که حوادث خونین و مصایب بى نظیر کربلا زینب را به صورت پولاد آب دیده در آورد، زینبى که از مدینه خارج شد با زینبى که از شام به مدینه برگشت یکى نبود، زینبى که از شام برگشت رشد یافته تر و خالص تر بود، حبى آنچه در خلال حوادث اسارت ظهور کرده با آنچه در خلال ایام کربلا در زمانى که هنوز برادر بزرگوارش زنده و مسئولیت به عهده زینب گذاشته نشده بود، از زینب ظهور کرد فرق دارد.(441) 436- خطبه زینب ، در گرانمایه على (ع ) (اسراء) را حرکت دادند و بردند در حالى که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته . سرهاى مقدس را قبلا برده بودند. نمى دانم چه ساعتى از روز بوده (تقریبا دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته ) در حالى که اسراء را وارد کوفه مى کردند، دستور دادند سرهاى مقدس را ببرند به استقبال آنها که با یکدیگر بیایند. وضع عجیبى است غیر قابل توصیف . دم دروازه کوفه (دختر على ، دختر فاطمه ، اینجا تجلى مى کند) این زن با شخصیت که در عین حال زن باقى ماند و گرانبها، خطابه اى مى خواهد. راویان چنین نقل کرده اند که در یک موقع خاصى ، زینب موقعیت را تشخیص داد و قد او مات دختر على یک اشاره کرد. عبارت تاریخ این است : و قد او مات الى الناس ان اسکتوا فادتدت الانفاس ، و سکنت الاجراس ؛ یعنى در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل مى زدند صدایش به جایى نمى رسید، گویى نفسها در سینه حبس شد و صداى زنگ ها و هیاهوها خاموش گشت ، مرکب ها هم ایستادند. (آدم ها که مى ایستادند قهرا مرکب ها هم مى ایستادند). خطبه اى خواند. راوى گفت : و لم ار و الله خفره قط انطق منها این خفره خیلى ارزش دارد خفره یعنى زن با حیا. این زن ، نیامد مثل یک زن بى حیا حرف بزند. زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد. در عین حال دشمن مى گوید: و لم ار و الله خفره قط انطق منها؛ یعنى آن حیاى زنانگى از او پیدا بود. شجاعت على با حیاى زنانگى درهم آمیخته بود. در کوفه که بیست سال پیش على علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابه هاى زیادى خوانده بود، هنوز در میان مردم خطبه خواند على علیه السلام ضرب المثل بود. راوى گفت : گویى سخن على از دهان زینب مى ریزد، گویى که على زنده شده و سخن او از دهان زینب مى ریزد. وقتى حرفهاى زینب که مفصل هم نیست (ده - دوازده سطر نیست ) تمام شد، مى گوید: مردم را دیدم که همه ، انگشتانشان را به دهان گرفته و مى گزیدند. این است نقش زن به شکلى که اسلام مى خواهد. شخصیت در عین حیا، عفاف ، عفت ، پاکى و حریم ، تاریخ کربلا به این دلیل مذکر - مؤ نث است که در ساختن آنهم جنس مذکر عامل موثرى است ، ولى در مدار خودش ، و هم جنس مؤ نث در مدار خودش . این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد.(442) 437- خطبه معروف حضرت زینب مردم کوفه مى دانستند که حق با حین بن على علیه السلام است و این معنى را اعتراف هم کرده بودند، ولى در حمایت از حق و دفاع از آن کوتاهى کردند.ثبات قدم نشان نداند و استقامت نورزیدند.در حقیقت ، حمایت نکردن از حق ، جحود عملى آن است . حضرت زینب علیه السلام در خطبه معروف خویش براى کوفیان ، آنها را به کوتاهى در حمایت از حق و به ظلم و جنایت بر آن نکوهش مى کند، فرمود: یا اهل الکوفه ! با اهل الختل و الغدر و الخدل ! اتبکون ؟ الا فلا رقات العبره و لا هدات الزفره انما مثبکم التى نقضت غزلها من یعد قوه انکاثا؛ اى اهل کوفه ! اى دغلبازان فریبکار بى وفا! آیا گریه مى کنید؟ پس اشک شما نخشکد و ناله تان خاموش نگردد، مثل شما همچون آن زن احمق است که پنبه هایى را مى رشت و نخ مى ساخت ، دوباره آنچه را که رشته بود پنبه مى کرد و آنچه را که بافته بود باز مى کرد.(443) 438- قسمت هاى گوناگون خطبه خطبه زینب علیه السلام مجموعا چند قسمت است : الف - ملامت : یا اهل الکوفه ! یا اهل الختل و الغدر و الخدل ! الا فلا رقاءت العبره و لا هذاءب الزفره ، انما مثلکم ... هل فیکم الا الصلف العجب ...؟ ب - آگاه ساختن آنها به اشتباهاتشان : فاتکوا فانگم احریاءبالبکاء، فقد ابلیتم بعارها و منیتم بشنارها، و لن ترحضوها ابدا، و انى ترحضون قتل سلیل خاتم النبوه و معدن الرساله و سیر الشباب اهل الجنه و ملاذ حربکم و معاذ حزبکم و مقر سلمکم و آسى کلمکم و معزع نازلئکم والمرجع الیه عند مقاتلتکم و مدره حججکم و منار محجتکم ؛ پس بگریید که سزاوار گریه اید.راستى به عار این کار گرفتار آمدید و به ننگ آن مبتلا گشتید و هرگز این ننگ را نتوانید شست . و کجا مى توانید ننگ کشتن زاده ختم نبوت و معدن رسالت ، و سرور جوانان بهشتى و پشتیبان جنگتان و جایگاه سلامتى خود و طبیب زخم هایتان و پناه مشکلاتتان و بیانگر حجتتان و مشتعل گاه راهتان را بشویید!. ج - تحریک عواطف که با پیغمبر چه کردید: ویلکم ! اتدرون اى کبد لرسول الله فریتم ، و اى عهد نکثتم ، و اى کریمه له ابروزتم ، و اى حرمه له هتکتم ، و اى دم له سفکتم . واى بر شما! مى دانید چه جگرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله بریدید؟ و چه پیمانى شکستید؟ و چه دخترانى از او در معرض دید آوردید؟ و چه حرمتى از او دریدید؟ و چه خونى از او ریختید؟ عظمت فوق العاده این کار: لقد جئتم شیئا ادا تکاد السموات یتفطرن منه ؛ راستى که کار ناپسندى کردید که نزدیک است آسمانها از شدت آن بشکافد. د- انتقام الهى : فلا یستخفنکم المهل فانه عزو جل لا یحفزه البداد و لا یخشى علیه فوت النار، کلا ان ربک لنا و لهم لباامرصاد؛ پس این مهلت الهى شما را سبکسار نسازد که عجله و شتاب ، خدا را به شتاب نیندازد و بیم از دست رفتن انتقام بر خدا نرود، هرگز، که خداوند در کمین ما و آنها نشسته است .(444) 439- زینب با تریبون دشمن سخن گفت ! هر جریانى بالاخره به یک فلسفه اى براى پریشانى و حمایت احتیاج دارد. جنگ تبلیغاتى آنجا است که فلسفه ها با هم مى جنگند. اهل بیت پیغمبر، یکى از آثار وجودیشان این بود که نگذاشتند فلسفه اقناعى دشمن پا بگیرد . کار دیگرشان این بود که از نزدیک ، به وسیله خود دشمن توانستند با مردم تماس بگیرند، در صورتى که قبلا آحاد و افراد جراءت تماس نداشتند. زینب از تریبون دشمن استفاده کرد.استفاده از تریبون دشمن در حقیقت جنگ را تا خانه دشمن کشیدن است .(445) 440- روح عزت حسین در کالبد زینب (ع ) زینب علیه السلام را وارد مجلس ابن زیاد مى کنند.. او زنى است بلند بالا، عده اى تعبیر کرده اند: و حقت بها اماؤ ها؛ یعنى کنیزانش دورش را گرفته بودند.مقصود کنیز به معناى اصطلاحى نیست .چون همه زنهاى اصحاب که شرکت کرده بودند، براى زینب سیادت و بزرگوارى قائل بودند، خودشان را مثل کنیز مى دانستند.اینها دور زینب را گرفته بودند در وسط اینها وارد مجلس ابن زیاد شد، ولى سلام نکرد، اعتنا نکرد. ابن زیاد از اینکه او احساس مقاومت کرد، ناراحت شد، سلام نکردن زینب معنایش این است که هموز اراده ما زنده است ، هنوز هم ما به شما اعتنا نداریم ، هنوز هم روح حسین بن على در کالبد زینب مى گوید: هیهات منا الذله ، هنوز مى گوید: لا اعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید یا: لا افر اقرار العبید. (446) 441- فاسق و فاجر ابن زیاد از این بى اعتنایى حضرت زینب سخت ناراحت شد.مى فهمید این کیست .همه گزارش ها به او رسیده بود .وقتى فهمید زنى از همه محترم تر است و زنان دیگر با احترام خاصى دورش را گرفته اند، لابد حدس مى زد که او کیست چون خبر داشت که کى هست ، کى نیست ؛ در عین حال گفت : من هذه المتکبره ؟ یا: من هزه المتنکره ؟ دو جود ضبط کرده اند. این کتمبر این زن پر نخوت کیست ؟ یا این ناشناس کیست ؟ کسى جواب نداد. دو مرتبه سوال کرد .مى خواست از همان ها کسى جواب بدهد. بار دوم و سوم . بالاخره زنى جواب داد: هذه زینب بنت على بن ابى طالب ؛ این ، زینب دختر على است . این مرد دنى پست لعین که یک جو شرافت نداشت (از یک طرف کسى که این همه مصیبت دیده است ، یک آدم شریف به خودش اجازه نمى دهد که نمک به زخم او بپاشد .از طرف دیگر، زن ، به اصطلاح جنس لطیف است در هیچ قانون جنگى ، مردمى که یک ذره شرابت دارند، متعرض زن نمى شوند. به هیچ شکلى زن را زخم زبان نمى زنند، جراحت به او وارد نمى کنند. زن را اسیر مى گیرند و در عین حال احترام مى کنند. شروع کرد به سخت ترین وجهى زخم زبان زدن .گفت : الحمد لله الذى فضحکم و اکذب احدوثتکم ؛ خدا را شکر مى کنم که شما را رسوا و دروغتان را آشکار کرد . زینب در کمال جراءت و شهامت گفت : الحمد لله الذى اکرمنا بالشهاده ؛ خدا را شکر مى کنیم که افتخار شهادت را نصیب ما کرد. خدا را شکر مى کنیم که این تاج افتخار را بر سر برادر من گذاشت ، خدا را شکر میکنیم که ما را از خاندان نبوت و طهارت قرار داد . بعد در آخر گفت : انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاخر و هو غیرنا؛ رسوایى مال فاسق هاست ، ما در عمر مان دروغ نگفتیم و حادثه دروغ هم به وجود نیاوردیم ، دروغ مال فاجرهاست ، فاسق و فاجر ما نیستیم ، غیر ماست ، یعنى تو. روسا تویى ، دروغگو هم خودت هستى . 442- جواب کوبنده زینب (ع ) پسر زیاد در مجلس خودش خطاب به حضرت زینب مى گوید: الحمد لله الذى قتلکم و فضحکم و اکذب احدوثتکم . و از جمله اکذب احدوثتکم کاملا پیدا است که مى خواهى بگوید ببینید! بهترین دلیل بر اینکه حکومت ، به حق باید دست ما باشد و سخنان شما ناحق بود این است که خداوند شما را مغلوب کرد. این منطق ، منطق کسانى است که همیشه وضع موجود را بهترین وضع و دلیل آن را امضاى خدا مى دانند که اگر بد مى بود که خدا خودش آنرا از بین مى برد، چون هست پس باید باشد و خوب است (447)آن چنان که در جاهلیت مى گفتند: انطعم من لو یشاء الله اطعمه ؛(448) آیا به کسى خوراک دهیم که اگر خدا مى خواست خوراکش ‍ مى داد. و یا آن چنان که آیه کریمه تاءتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تزل من تشاء؛ (449) حکومت را به هر که خواهى مى دهى و از هر که خواهى مى ستانى ، و هر که را خواهى عزت مى بخشى ، و هر که را خواهى خوار و ذلیل مى سازى ، را این طور تفسیر و تعبیر مى کنند. و این یک مغالطه عظیمى است .اما زینب جواب مى دهد: الحمد لله الذى اکرمنا بنبیه محمد و طهرنا من الرجس تطهیرا، انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمد لله ؛ سپاس خدایى را که ما را به پیامبرش محمد گرامى داشت ، و از هر گونه پلیدى به خوبى پاک ساخت .جز این نیست که قاسق رسوا مى شود، و فاجر دروغ مى گوید، و او بحمد الله ما نیستیم و غیر ماست . ابن زیاد گفت : کیف رایت صنع الله باخیک ، قالت : کتب الله علیهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم ، فانظر لمن یکون الفلج ، هبکتک امک با ابن مرجانه ... بغضى ابن زیاد و استشاط...؛ کار خدا را نسبت به برادرت چگونه دیدى ؟ فرمود: خداوند شهادت را در سرنوشت آنها مقرر فرموده بود و آنان به قتلگاه خویش پیوستند، و به زورى خداوند میان تو و آنان جمع کند. پس ‍ بنگر که پیروزى از آن کیست ؟ مادرت به عزایت بنشیند اى پسر مرجانه !... پس ابن زیاد به خشم آمد و برافروخت .(450) 443- حضرت زینب در مجلس ابن زیاد ابن زیاد واقعا به همان دو معنا حرامزاده است ، یعنى یک مرد نابکار و شیطان ، غالبا در جوامعى که مردم افکار مذهبى دارند، وقتى که دستگاههاى جبار مى خواهند خودشان را توجیه کنند، جبرگرا مى شوند، یعنى همه چیز را مستند به خدا مى کنند؛ کار خدا بود که این جور شد، اگر مصلحت نبود که این جور نمى شد، خدا خودش نمى گذاشت که این جور بشود، خودش یک منطق است ، منطق جبرگرایى . منطق ابن زیاد است که وقتى مواجه مى شود یا زینب علیه السلام فورا مسئله را طرح مى کند که : الحمد لله الذى فضحکم و قتلکم و اکذب احدوثتکم این جمله ها خیلى معنا دارد، خدا را شکر، این خدا بود که شما را کشت ، این خدا خواهى بود، عجب فتنه اى براى مسلمین درست کرده بودید، شکر خدا را شما را کشت ، شکر خدا را که شما را رسوا کرد. رسوایى در منطق او چیست ؟ در منطق او هر کس که به حسب ظاهر در جبهه نظامى شکست بخورد، دیگر روسا شده و قضیه شده است . اگر او به حق مى بود که در جبهه نظامى غالب مى شد. و اکذب احدوثتکم یعنى مغلوب شدن شما دلیل بر این است که حرفتان دروغ بود . زینب چه گفت : گفت : الحمد لله الذى اکرمنا بنبیه ؛ خدا را شکر که ما را گرامى داشت که پیغمبر را از میان ما قرار داد و ما از خاندان پیغمبر هستیم ، انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا و الحمد لله . آن کسى که در جبهه نظامى شکست مى خورد رسوا نشده است ، معیار رسوایى چیز دیگرى است . معیار رسوایى ، حقیقت جویى و حقیقت طلبى است . آنکه در راه خدا شهید مى شود رسوا نشده ، روسا آن کسى است که ظلم و ستم مى کند. رسوا آن کسى است که از حق منحرف مى شود. ملاک رسوایى و غیر روسایى این است . این طور نیست که اگر کسى کشته شد، پس حرفش ‍ دروغ بوده است . معیار دروغ و راست بودن ، خود انسان است ، ایده انسان است ، حرف و عمل انسان است . حسین من کشته هم بشود راست گفته ، زنده هم بماند راست گفته ، تو کشته هم بشوى دروغگو هستى ، زنده هم بمانى دروغگو هستى . بعد به شدت به او حمله مى کند. جمله اى گفت که جگر ابن زیاد آتش گرفت . گفت : ... یا بن مرجانه ! مرجانه مادر ابن زیاد بود. نمى خواهد کسى اسم مادرش را بیاورد، چون مادرش زن بد نامى بود. اى پسر مرجانه ! آن زن بدنام ! رسوایى باید از پسر مرجانه باشد. اینجا بود که ابن زیاد درماند و چنان مملو از خشم شد که گفت : جلاد را بگویید بیاید گردن این زن را بزند. مردى که از خوارج و دشمن مولا امیرالمؤ منین است و با اینها هم خوب نیست ، در حاشیه مجلس ابن زیاد نشسته بود. وقتى ابن زیاد گفت ، بگویید میر غضب بیاید، او از یک احساس به اصطلاح عربیت ، از یک حمیت عربیت استفاده کرد. ایستاد و گفت : امیر! هیچ توجه دارى که با یک زن دارى حرف مى زنى ، زنى که چندین داغ دیده است ؟ و با یک زن برادرها کشته ، عزیزان از دست رفته دارى سخن مى گویى . و عرض علیه على بن الحسین یعنى بر او على بن حسین را عرضه کردند، فرعون وار صدا زد من انت ؟ (باز منطق جبرگرایى را ببینید) تو کى هستى ؟ فرمود: انا على بن الحسین ؛ من على بن حسین هستم . گفت : الیس قد قتل الله على بن الحسین ؟؛ مگر على بن حسین را خدا در کربلا نکشت ؟ (حالا دیگر باید همه چیز به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود که اینها همه بر حق هستند.) فرمود: من برادرء داشتم نام او هم على بود و مردم در کربلا او را کشتند. گفت : خیر خدا کشت . فرمود: البته که قبض روح همه مردم به دست خداست ، اما او را مردم کشتند. بعد گفت : على و على یعنى چه ، پدر تو اسم همه بچه هایش را گذاشته بود على ، اسم تو را هم گذاشته على ، اسم دیگرى نبود که بگذارد؟ گفت : پدر من به پدرش ارادت داشت ، او دوست داشت که اسم پسرانش ‍ را به نام پدرش بگذارد. یعنى این تو هستى که باید از پدرت زیاد ننگ داشته باشى . (451) 444- محبت زینب به امام سجاد (ع ) ابن زیاد، انتظار داشت که على بن الحسین علیه السلام اصلا حرف نزند. از نظر او یک اسیر باید حرف نزند و وقتى به او مى گوید: این ، کار خدا بود، باید بگوید: بله ، کار خدا بود، مقدر چنین بود، نمى شد که این طور نشود، کار اشتباهى بود و این حرف ها، وقتى دید که على بن الحسین علیه السلام ، یک اسیر، این چنین حرف مى زند، گفت : و لک حراه لحوابى ؟؛ شما هنوز جان دارید، هنوز نفس دارید، هنوز در مقابل من حرف مى زنید، جلاد بیا گردن این را بزن ! نوشته اند: تا گفت جلاد گردن این را بزن ، زینب از جا بلند شد، على بن الحسین را در آغوش گرفت و گفت : به خدا قسم ، گردن این را نخواهید زد، مگر اینکه اول گردن زینب را بزنید، نوشته اند ابن زیاد مدتى نگاه کرد به این دو نفر و بعد گفت : به خدا قسم ، مى بینم که الان اگر بخواهیم این جوان را بکشیم ، اول باید این زن را بکشیم . صرف نظر کرد. او یکى از خصوصیات اهل بیت بود که با منطق جبرگرایى که در دنیا جبر است و در عین جبر، عدل است ، یعنى بشر در این جهان وظیفه اى براى تغییر و تبدل و تحول ندارد و آنچه هست آن است که باید باشد و آنچه نیست همان است که نباید باشد و بنابر این بشر نقشى ندارد، مبارزه کردند . 

منبع: تبیان لرستان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد